شعر
♥ مطالب ادبی .!.!.!.!. مطالب مذهبی ♥
دلزدگي از اسلام
روزي قطب الدين علامه شيرازي، به محله يهودي نشين رفت و احبار و اعيان آنها را جمع کرد و گفت: «از مسلماني دلم زده شده و ديگر از اسلام خسته شدهام. اگر چهل روز به من خدمت کنيد و غذاهاي دلخواه مرا تهيه کنيد، به دين شما در ميآيم و آئين شما را تقويت ميکنم.» يهوديها با هم مشورتي کردند و ديدند اگر قطب الدين ـ که از دانشمندان معروف اسلامي است ـ يهودي شود، دينشان تقويت ميشود؛ به همين جهت پذيرفتند و تا آنجا که در توانشان بود به قطب الدين خدمت کردند. بعد از چهل روز، قطب الدين گفت: «همان طور که خداوند بر ميهماني موسي عليهالسلام ده روز اضافه کرد، شما هم ده روز ديگر بر اين ضيافت بيفزاييد.» وقتي که پنجاه روز به اتمام رسيد، احبار يهود نزد قطب الدين رفتند و به او گفتند: «در کار خير، تأخير جائز نيست. وقت آن رسيده که به وعده خود وفا کنيد.» قطب الدين گفت: «اي جهود! شما چقدر ابله هستيد. من پنجاه سال است که طعام و شراب مسلمانان را ميخورم و لباس آنها را ميپوشم ولي هنوز مسلمان نشدهام. حال شما ميخواهيد با پنجاه روز، يهودي شوم».
قوم ثمود
قوم «ثمود» در سرزمينى ميان «مدينه» و «شام» به نام وادى القرى زندگى مى کردند، آئينشان بت پرستى و در انواع گناهان غوطه ور بودند، صالح، پيغمبر بزرگ الهى از ميان آنان برخاست، ولى آنها دست از بت پرستى برنداشتند. هنگامى که تقاضاى معجزه اى کردند، خداوند «ناقه» _شتر ماده اى_ را به طريق اعجازآميز و خارق العاده از دل کوه برآورد،ولى اين معجزه بزرگ نيز از لجاجت و عناد آنها نکاست، هم طرح نابودى ناقه را ريختند، و هم کشتن صالح عليه السلام را ; اينجا بود که حضرت صالح به آنها اخطار کرد: «سه روز در خانه هاى خود از هر نعمتى مى خواهند متمتع شوند، ولى بدانند بعد از سه روز عذاب الهى همه را فرا مى گيرد». اين سه روز، مهلتى بود براى تجديد نظر نهائى، و آخرين فرصتى بود براى توبه و بازگشت، ولى آنها نه تنها تجديد نظر نکردند، بلکه بر طغيانشان افزودند، در اينجا بود که عذاب الهى بر آنها فرو باريد، صيحه آسمانى سرزمينشان را در هم کوبيد، و همگى در خانه هايشان بر زمين افتادند و مردند
«وَ أَخَذَ الَّذينَ ظَلَمُوا الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُوا في دِيارِهِمْ جاثِمينَ».آن چنان نابود گشتند و سرزمينشان خاموش شد که گوئى هرگز کسى ساکن آن ديار نبود.
شده يکبار مرا با دل خود يار کني
گرچه سنگ است ولي باز تو اصرار کني
ديده ابري ست که درهجرتو باران دارد
شده با ابر خود اين زمزمه تکرارکني
شده يکبار نگويي که موازي باشيم
نقطه اي آخر خط،صحبت پرگار کني
شده هنگام غروبي که پراز ناکامي ست
تا که آرام شوم صحبت ديدار کني
شده يکبار گرفتار وفا باشي و عهد
با رقيبم سخن از فتنه و آزار کني
شده مهتاب شبي وقت غزلخواني ماه
همه را جز من محنت زده انکار کني
شده يکبار قدم را به بيابان بنهي
همدلي باغم مجنون گرفتار کني
هنري نيست که فارغ بنشيني و به ناز
روز و شب خون به دل عاشق بيمار کني
اين همه کار نه ازعهده ي تو ساخته نيست
دين و آيين تو اين است دل افگار کني.
مرتضي برخورداري
آتــوسـا : برجسته ترين بانوي ايران،بانـوي بانـوان ايــران،اولين شاعـــر زن ايـراني و از مشوقين بزرگ آموزش و پرورش پارسي، همسر دو شاه هخامنشي کمبوجيه و داريوش اول،دختر کورش بزرگ و کاساندان،مادر خشايار شاه کبير
آتوسا : به معني بدن زيبا
پس از آناهيتا ، او دومين کسي بود که لقب بانو که يک عنوان مذهبي بود ، گرفت . زيرا اينچنين لقبي کمتر به ملکهها داده ميشد . که او نقش تعيين کننده اي در دوره طولاني از امپراطوري را بازي کرده است چرا که او شاهد سلطنت چهار پادشاه اول هخامنشي بوده و نيز همسر دو پادشاه هخامنشي ، کمبوجيه و داريوش بوده است . آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبي ميدانست ، و نقش تصميم گيرنده در آموزش خود و ديگر درباريان داشت . ايشان دختري مهربان براي پدر بزرگوارش کوروش-همسري مهربان براي داريوش-و مادري دلسوز براي خشايار بود. کمبوجيه در مصر ، پس از کشتن گاو مقدس تغيير اخلاق داد و مصريان اعتقاد راسخ داشتند که تغيير حالش ناشي از همين گناه بودهاست . با آنکه در هيچ دوره و زماني در پارس سابقه نداشت ، برادر با خواهر وصلت کند ، باوجود اين به اين خيال افتاد که برخلاف شرع و آئين قومي خويش ، با خواهر خود اتوسا ازدواج کند . پس قضات شاهي را احضار کرد و پرسيد « آيا در پارس قانوني هست که اگر وي بخواهد ازدواج بين خواهر و برادر را مجاز سازد ؟ » داوران شاهي پاسخي متناسبي يافتند که نه خلاف واقع بود و نه جان آنها را به خطر ميانداخت . آنها هر چند نتوانسته بودند ، قانوني پيدا کنند که چنين امري را تجويز کند ولي قانوني يافتند که به پادشاه ايران اختيار ميداد ، به آنچه دلخواه اوست ، رفتار کند. آتوسا آنقدر به پدرش کوروش نزديک بود که بعداز مرگ شاه بزرگ ايران ، گوشه گير شد . پس از درگذشت کمبوجيه در راه بازگشت از مصر ، براي تفريح به کاخ خانواده داريوش رفت که با معماري ردگون ، مادر داريوش ساخته شده بود . آن جا داريوش و آتوسا درنگاهي عاشق يکديگر شدند . ردگون متوجه عشق اين دو دلباخته شد و در شکار پيشنهاد ازدواج را مطرح کرد . به اين ترتيب ، داريوش اول با آتوسا ازدواج ميکند . اين ازدواج از نظر سياسي نيز ازدواج مناسبي به حساب مي امد . او هميشه در طرح هاي جنگ کمک ميکرد ، زني بسيار قوي ، بينا و داراي حس ششم بود . که به شدت مورد تحسين شاه بود . آتوسا باهوش ، با فرهنگ، با قدرت و تفکر سياسي بود در موقع لزوم کمک خوبي براي داريوش شاه به حساب ميآمد . او حتي علاقمند بود که در ميدان کارزار نيز شوهرش را همراهي کند . در 485 سال قبل از ميلاد ، ملکه آتوسا ، مرگ همسرش داريوش بزرگ را ، در يک رويا قبل از جنگ فارسها با يونانيها ، ديد . شاه که به حس ششم همسرش اعتماد داشت ، قبل از رفتن ارتش به ميدان جنگ ، با ملکه ، همسر محبوبش و پسرش ، در حاليکه اشک در چشمانش جمع شده بود ، با انها وداع کرد . شاه بطور مخفيانه نامه اي به همسرش داد و از او خواست که فقط زماني ان را باز کند که او از جنگ زنده برنگردد . در اين نامه که خود افسانه اي دارد ، شاه وليعهدي را به پسر خود خشايار شاه داد . و بدين ترتيب خشايار شاه بزرگ جانشين وي گرديد . در کل علي رغم اينکه اطلاعات درمورد آتوسا بسيار محدود است اما آنچه مسلم است : آتوسا از زيباترين و قدرتمندترين زنان در طي تاريخ امپراطوري پر شکوه ايران زمين بوده است که هيچ زن ديگري از هم دوره هاي او با او برابري نمي کند. او از مشوقين بزرگ آموزش و پرورش پارسي بود. او شعر مي سروده و از زنان اديب و با خرد روزگار خود بوده است ...او خشايارشا ه ، پادشاه قدرتمند ايراني را براي امپراتوري پارس به ارث گذاشت . سر انجام در سن 75 سالگي و به دليل عوارض مربوط به سرطان ، 475 سال قبل از ميلاد مسيح فوت کرد . گويند او به علت شرم ، بيمارياش را از پزشکان مخفي ميکرده است . احتمالاً آرامگاه او در کنار آرامگاه داريوش بزرگ در " نقش رستم " قرار دارد .
مرحوم سگ
مردي در بغداد، سگي داشت که از خانه و گوسفندان او محافظت ميکرد. پس از ايامي، سگ مُرد و صاحبش به خاطر شدت محبّتي که به آن سگ داشت، در قبرستان مسلمانها دفنش کرد. خبر در شهر پيچيد و به گوش قاضي رسيد. قاضي، مرد را احضار کرد و بعد از سرزنش بسيار، به جرم هتک قبور مؤمنين، حکم به سوزاندن آن مرد نمود. وقتي خواستند صاحب سگ را ببرند، گفت: «با جناب قاضي، حرفي خصوصي دارم». گفت: «بگو!.» مرد، نزديکتر رفت و زير گوش قاضي گفت: «وقتي مرض سگ شديد شد، وصيت کرد که در ازاي چند سال خدمتي که به من کرده، چند تا از گوسفندهايم را خدمت حضرتعالي بياورم تا شما براي او دعا کنيد.» قاضي تا اين حرف را شنيد، گفت: «خداوند به تو جزاي خير عنايت کند و سگت را در بهشت جاي دهد؛ آن مرحوم، ديگر چه وصيتي کرد؟»
مرا عجز و تو را بيداد دادند
به هر کس آنچه بايد داد دادند
برهمن را وفا تعليم کردند
صنم را بي وفايي ياد دادند
به افسون دست و پاي صيد بستند
به دست صيدکش صياد دادند
گران کردند گوش گل،پس آن گه
به بلبل رخصت فرياد دادند
سراغ حجله ي شيرين گرفتم
نشانم تربت فرهاد دادند
زدند آتش به جان پروانه را شب
سحر خاکسترش بر باد دادند
سر زنجير آذر را گرفتند
به دست سنگدل جلاد دادند.
آذر بيگدلي
محرم الحرام
بدتر از خود را بياور خداوند به موسي عليه السلام وحي فرستاد كه اين مرتبه براي مناجات كه آمدي كسي همراه خود بياور كه تو از وي بهتر باشي . موسي براي پيدا كردن چنين شخصي تفحص كرد و نيافت ؛ زيرا به هر كه مي گذشت جرات نميكرد كه بگويد من از او بهترم . خواست از حيوانات فردي را ببرد ، به سگي كه مريض بود برخورد كرد . با خود گفت : اين را همراه خود خواهم برد ، ريسمان به گردن وي انداخت و مقداري او را آورد بعد پشيمان شد و او را رها كرد . تنها به دربار پروردگار آمد . خطاب رسيد فرماني كه به تو دادم چرا نياوردي ؟ عرض كرد : پروردگارا نيافتم كسي را كه از خودم پست تر باشد . خطاب رسيد : به عزت و جلالم اگر كسي را مي آوردي كه او را پست تر از خود مي داشتي هر آينه نام ترا از طومار انبياء محو مي كردم.
•لطيف ترين ياس هاي سپيدار در ميان حريري هفت رنگ از ابريشم
تا که بر لب نامت اي زيباترين ميآورم
آسمانها را تو گويي بر زمين ميآورم
تو طلوع آفتابيـ من اذان مغربمـ
•زير لب نام اميرالمومنين ميآورم.
•علي نجواي عرش کبريايي
•ايوان تو نور است و جهان جمله سياهي
•ديوار حرم به احترام تو شکافت.
سکان زمين و آسمان است علي
سلطان همه جهانيان است علي